جوان آنلاین: متن زیر برشی از کتاب حماسه کارخانه نمک است که از سوی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است. کارخانه نمک نقطهای در شبه جزیره فاو بود که رزمندگان در طی عملیات والفجر ۸ آنجا را تصرف کردند و خط دفاعی در برابر پاتکهای دشمن را در این کارخانه تشکیل دادند.
عکس صدام
در شب سوم عملیات والفجر ۸ (۲۲بهمن) مأموریت اصلی در این محور (کارخانه نمک فاو و سایت موشکی) بر عهده گردانهای ولیعصر (عج) از لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) و انصار از لشکر ۲۷ بود و هرکدام باید سه گروهان خود را برای تصرف مقر لشکر ۲۶ عراق در کارخانه نمک و سایت موشکی وارد عمل میکردند.
همچنین مقرر شد، گردان حضرت معصومه (س) بهعنوان نیروی احتیاط پشت سرگردان ولیعصر (عج) از کنار خاکریز هلالی پایگاه موشکی در حاشیه جادهامالقصر حرکت کند. احمد زنجانی، فرمانده گروهان۱ از گردان ولیعصر (عج) میگوید: چند ساعت به عملیات در جلسهای نسبت به مأموریت امشب توجیه شدیم. فرمانده گردان با دوربین یک عکس صدام را که روی دیوار کشیده بودند از دور به ما نشان داد و گفت هدف آنجاست.
لولههای نفت
هنگام حرکت، ناصری به مسئول ادوات گردان گفت شما بمانید. او خیلی ناراحت شد و شروع کرد به گریه کردن و اصرار داشت با ما همراه شود. در مسیر حرکت تأمین میگذاشتیم تا دشمن از جناحین ما را غافلگیر نکند. به خاطر خستگی و بیخوابی دو شب گذشته، چند لحظه که توقف میکردیم، برخی از نیروها خوابشان میبرد.
به اولین خاکریز که رسیدیم، تعدادی تانک و نفربر آنجا بود و دشمن هم حضور نداشت. معلوم بود این خاکریز، تعجیلی زده شده و خودروهای زرهی را هم جدیداً آوردهاند. بعد از آن رسیدیم به مقری که در وسط آن جادهای بود و لولههای نفت از آن میگذشت. پس از دو، سه ساعت پیشروی بهعکس صدام رسیدیم.
اسیر عراقی
با فرماندهی تماس گرفتم که ما به مقصد رسیدیم. باورشان نمیشد به این سرعت رسیده باشیم. فرمانده لشکر گفت، فتوحی را میفرستم تا وضعیت را از نزدیک بررسی کند. بعد از نیم ساعت فتوحی با موتور آمد و گفت خیلی رفتید جلو و یگانهای جناحین شما هنوز نیامدهاند. گفتم، تکلیف چیست؟ گفت، شما بروید مقر تیپ را پاکسازی کنید.
ساعت حدود ۲:۳۰بامداد بود. در حین حرکت یک عراقی را دیدیم زیر لولههای نفت مخفیشده بود. فرمانده دسته ما لگدی به او زد. بلند شد و گفت دخیل یا خمینی. خشابش را نشان داد که من به شما شلیک نکردم. عکس زن و بچهاش را هم از جیبش درآورد و به التماس افتاد.
به محمود اخلاقی گفتم با او چه کنم؟ گفت: به من مربوط نیست. دلمان نیامد او را بکشیم اگرچه دست و پاگیر شد، اما تا صبح همراه گروهان بود و سپس به عقب انتقالش دادیم. احمد جمالی درباره آن واقعه میگوید: حدود سه هفته بعد که آمدم مرخصی، یک روز صبح در صبحگاه سپاه ساوه، حدود ۴۰۰ اسیر را با اتوبوس آوردند.
برای چندساعتی استراحت، در حیاط سپاه نشستند و حاج عباس لشکری هم مشغول مداحی عربی و فارسی شد. تعدادی از پاسدارها هم با کیک و چای از اسرا پذیرایی میکردند. در این لحظه یکی از اسرا دوید بهطرف من و افتاد روی پاهایم. همه تعجب کرده بودند. او را بلند کردم و با زبان اشاره به ما فهماند که همان اسیر شب عملیات است.